سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دی 1386 - برای زندگی






درباره نویسنده
دی 1386 - برای زندگی
آیدا
زندگینامه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کوتاه ولی عمیق
دی 1386
مرداد 1389
مرداد 89


لینکهای روزانه
برای زندگی [17]
[آرشیو(1)]


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دی 1386 - برای زندگی

آمار بازدید
بازدید کل :5165
بازدید امروز : 0
 RSS 

 امروز11دی روز سه شنبه

روزه خوبیه یه کمی برف میادالبته خیلی کم.احساس خوبی دارم وروزرو باکلی انرژی شروع کردم.یه تصمیماتی برای خودم گرفتم که باید اجرا کنم البته یه کم زمان میبره اما باشه اصلا مهم چقدر طول می کشه.دیشب بهم گفت باید درس بخونی تا بتونی به انچه که می خواهی برسی آره درست میگه من حرفشو قبول دارم نمی دونم احساس می کنم هر چی میگه من باید گوش بدم نه!نه اینکه خودم نخوام نه می خوام !!چون مطمئنم که صلاح منو می خواد بنابراین رو حرفی که می زنه ایمان دارم ودوست دارم که انجام بدم اون چیزی رو که میگه.من تصمیم گرفتم که :

1.درس بخونم

2.درس بگیرم از انچه که برام پیش امد

3.به دوست هرگز اعتماد نکنم وهرچیزی روبهش نگم

4.بدون رودر واسی اگه چیزی رو دوست نداشتم کنار بزام وتحمل نکنم

5.احساساتمو برای هر کسی خرج نکنم البته اینطورهم بوده

6.گیر کمتر بدم

7. حرص نخورم وحرص ندم

8.صبر صبر صبروتحمل

9.شکرگزار

10.قانع وخواستار ارزوهای بزرگ از خدا

11.متکی به خودم طوریکه اگه نبود من احساس کمبود نکنم

12.دوستش داشته باشم ودوستم داشته باشه فقط اون

13.بهش اعتماد کنم البته فقط به او

14.یه کم بترسم ازش واحتمال بدم

15.فقط برای او

باید همه چیزو بسپارم به خودش ببینم خدا خودش چی می خواد.نمی دونم اخرش چی میشه همیشه ازاخرش می ترسم اما امیدوارم هر چی شد خوب باشه .

 

 



نویسنده » آیدا . ساعت 11:10 صبح روز سه شنبه 86 دی 11



دیشب خیلی باهم حرف زدیم نمی دون نگران چیه؟از من یه سوالی پرسید که جوابی براش نداشتم چون خودمم همیشه از خودم می پرسیدم. چرا نمی خوای برگردی ؟ چرا با من دوست شدی؟

من احساس کردم که دیگه منو مثل قبل دوست نداره این احساس که کسی دیگه وارد زندگیش شده منو ناراحت وعصبی کرده بود حس بدی داشتم اصلا نخواستم قبول کنم که اون منو به این راحتی فراموش کرد من باخودم لج کردم که هرگزدیگه برنگردم چون احساس کردم که من براش دیگه تموم شدم دیگه نو دوست نداره.مرگ پدرهمه چیزو برای من تموم کرد.روزی که فوت کردمن تا چندین شب کارم گریه بود نمی خواستم ونمی تونستم ناراحتیشو تحمل کنم وبرای همین با وجود اینکه می گفت فعلا نمی تونه منو ببینه من رفتم دمه خونشون باید میدیدمش تا آروم بشم آن شب برام گریه کرد کسی که هرگز من ندیده بودم گریه کنه مثل ابر بهاراشک میریخت نمیدونستم چکار کنم که آرومش کنم فقط ساکت بودم ومنم باهاش گریه می کردم .بعدازاون برای اینکه احساس ناراحتی نکنه بیشتربهش زنگ میزدم ومی رفتم پیشش.اما مثل اینکه خدا نمی خواست که این رابطه باشه من خیلی سعی کردم حفظش کنم اما نشد.اما الانم ناراحت نیستم چون فکر میکنم که من سعی خودمو کردم خودش نخواست پس من دیگه اصراری ندارم والانم دیگه اصلا قصد ندارم که برگردم.تموم همه چی دیگه تموم شد.

   واما اینکه چرا حالابا ایشون دوستم نمی دونم!اما همین قدر می دونم که به من بهش خیلی نیاز دارم واینکه بهش وابسته شدم واصلادوست ندارم که از دستش بدم با مشکلات زیادی که سر راه منه اما من صبردارم فقط خدا کنه که تموم نشه.وقتی باهاشم احساس خیلی خوبی دارم وخیلی آرومم وقتی نیست دلم براش تنگ میشه نگرانش میشم منتظرش میمونم بی تابی می کنم نمی دونم این حسو چی میگن اما من با تمام وجودم میگم که دوسش دارم خیلی خیلی زیادم دوسش دارم .

میخوام براش یه دوست یه سنگ صبور یه کسی که بتونه تمام حرفاشو بهش بزنه فقط می خوام یه سنگ صبور باشم براش درسته تمی تونم اونو برای خودم کنم اماباشه من همینم قبول دارم.اون خوشحال باشه راحت باشه آرامش داشته باشه با هر کسی که خودش دوست داره.



نویسنده » آیدا . ساعت 2:54 عصر روز چهارشنبه 86 دی 5


امروزخیلی دلم گرفته فکرم خیلی مشغوله.به کاری که کردم وکاری که قراره بکنم ویا باید می کردم.نمی دونم شاید اشتباه کردم ویا سریع تصمیم گرفتم نمی دونم که چی شد که یه دفه اینطور شدمن از کسی جدا شدم وبه یه کی دیگه دل بستم نمی دونم می تونم کاملا فراوشش کنم یا اینکه....ازش دلخورم از اینکه به راحتی منو کنار گذاشت ناراحتم اما خوب ا زاینکه این تصمیموگرفتم ناراحت نیستم نه اینکه ازاینکه دیگه نمی بینمش ناراحت نیستم نه .اون برای من همه چی بود اون اولین کسی بود که واقعا دوسش داشتم اما الان که فکر می کنم میبینم که این چه دوست داشتنی بود که به این راحتی باید تموم می شد.همه چی یه دفه شد هیچ موقع اولین روز آشناییمونویادم نمیره حرفایی که به هم زدیم وقولایی که به هم دادیم و...اما دیگه نمی خوام حتی یه لحظه به اونا فکر کنم چ.چون جزناراحتی چیزه دیگه ای برام نداره.فراموش فراموش همه چی دیگه فراموش...

الان از اینکه اونو دارم خیلی خوشحالم از اینکه کسی رو دارم که بهش تکیه کنم باهاش حرف بزنم دردل کنم با هاش بخندم ناراحت بشم واز اینکه کسی هست که با من حرف میزنه بهم اطمینان داره حرفه دلشو میزنه ومنو راهنمایی میکنه وبه من امید میده خوشحالم خیلی خوشحالم ومی ترسم از اینکه یه روزی یه اتفاق یه حادثه همه اینارو با خودش ببره ومنوباهمه ناراحتی وغم ودلبستگی ها ووابستگی هام تنها بزاره من دیگه طاقت شوکو ندارم من دیگه ظرفیتشو ندارم میدونم نمیتونم اونو برای همیشه برای خودم داشته باشم اما اصلا نمی خوام الان بهش فکر کنم.گاهی به خودم میگم تو نمی تونی اونو برای خودت داشته باشی پس بهتره اونوبه صاحبش پس بدی و اونو خوشحال کنی اما نه نمیشه پس من اون موقع چیکار کنم خوب منم دوسش دارم می دونم این حقو ندارم امااین دست من نبود من اصلا دوست ندارم زندگی کسی دیگرو خراب کنم اما نمی دونم واقعا نمی دونم...اینو خوب می دونم اگه یه موقع متوجه بشه خیلی ناراحت میشه البته حقم داره چون منم اگه کسی باهام این کارو بکنه ناراحت میشم من همین الانم که فکر می کنم که دوستم ممکنه منو به خاطر کسی دیکه کنارگذاشته باشه منو دیوونه می کنه اما نمی دونم چیکار کنم دعای هرشب من این شده که:

   خداوندا به من صبر بده که ببینم انگار ندیدم ،بشنوم انگار نشنیدم ...من فقط ازخداصبروتحمل می خوام راضیم به رضایش .

    من می خوام فقط کنارش باشم وکنارم باشه وهیچ موقع منوتنها رهانکنه.



نویسنده » آیدا . ساعت 1:55 عصر روز چهارشنبه 86 دی 5