در دلنشینی یک دیدار
فاصله ها فرو میریزند
تپش قلب ها
فریاد سکوت میشوند
و دستها
پلی برای روایت دو احساس
و چشم ها
روشنی فرداهای مجهول
دستان من و تو دور از هم و باهم
خواهند نوشت
در این لحظه های دیر پا
قصه شب ها و تنهائی دل ها را
قصه چشم ها و نگاه های انتظار را
قصه غم ها و اشک های سوزان را
قصه رازها و نیاز های بی پایان را
من و تو دور نبودیم چنین
من و تو هر دو ز یک طایفه ایم
من و تو هر دو ز یک قافله ایم
با من احساس غریبی مکن امروز
من و تو زاده ز یک احساسیم