سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آیدا - برای زندگی






درباره نویسنده
آیدا - برای زندگی
آیدا
زندگینامه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کوتاه ولی عمیق
دی 1386
مرداد 1389
مرداد 89


لینکهای روزانه
برای زندگی [17]
[آرشیو(1)]


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
آیدا - برای زندگی

آمار بازدید
بازدید کل :5172
بازدید امروز : 7
 RSS 

نها به اندازه ی نم باره ای کنارم باش

 

تمام جاده های جهان را به جست و جوی نگاه تو آمدم

 

پیاده

 

باور نمی کنی؟؟؟

 

پس این تو

 

این پینه های پای پیاده ی من

 

حالا بگو

 

در این تراکم تنهایی

 

میهمان بی چراغ نمی خواهی؟



نویسنده » آیدا . ساعت 12:18 صبح روز سه شنبه 89 مرداد 19


سالها میگذرد از شب تلخ وداع

از همان شب که تو رفتی و به چشمان پر از حسرت من
خندیدی

تو نمیدانستی

تو نمی فهمیدی

که چه رنجی دارد با دل سوخته ای سر کردن

رفتی و از دل من روشنایی ها رفت

لیک بعد از ان شب

هر شبم را شمعی روشنی می بخشید

بر غمم می افزود

جای خالی تو را میدیدم

می کشیدم آهی از سر حسرت و می خندیدم

به وفای دل تو

و به خوش باوری این دل بیچاره خود

ناگهان یاد تو می افتادم

باز می لرزیدم

گریه سر می دادم

خواب می دیدم من که تو بر میگردی

تا سر انجام شبی سرد و بلند

اشک چشمان سیاهم خشکید

آتش عشق تو خا کستر شد

یاد تو در دل من پرپر شد

اندکی بعد گذشت

اینک این من...تنها...دستهایم سرد است

قدرتم نیست دگر...تا که شعری گویم

گر چه تنها هستم

نه به دنبال توام

نه تو را می جویم

حال می فهمم من...چه عبث بود آن خواب

کاش می دانستم عشق تو می گذرد

تو چه آسان گفتی دوستت دارم را

و چه آسان رفتی...

کاش می فهمیدی وسعت حرفت را

آه...افسوس چه سود

قصه ای بود و نبود ...



نویسنده » آیدا . ساعت 12:10 صبح روز سه شنبه 89 مرداد 19



می دونم برات
عجیبه اینهمه اصرار و خواهش



اینهمه خواستن
دستات بدون حتی نوازش



می دونم که
خنده داره پیش تو گریه ی دردم



می گذری واز
من و میری اما باز من بر می گردم



می دونم برات
عجیبه من با اون همه غرورم



پیش همه بدی
هات چه جوری بازم صبورم



می دونم واست
سواله که چرا پیشت حقیرم



دور میشی منو
نبینی باز سراغتو می گیرم



چاره ای جز
این ندارم آخه خون شدی تو رگهام



میمیرم اگه
نباشی بی تو من بد جوری تنهام



می دونی چرا
همیشه من بدهکار تو میشم



وقتی نیستی هم
یه جور با خیالت راضی میشم



می دونی واسه
چی از تو بد می بینم و می خندم



تا نبینی گریه
هامو هر دو چشمامو می بندم



چاره ای جز
این ندارم آخه خون شدی تو رگهام



میمیرم اگه
نباشی بی تو من بدجوری تنهام



می دونم یه
روز می فهمی روزی که دنیا رو گشتی



من چه جوری
تورو خواستم تو چه جور ازم گذشتی



چاره ای جز
این ندارم آخه خون شدی تو رگهام



میمیرم اگه
نباشی بی تو من بدجوری تنهام



می دونم یه
روز می فهمی روزی که دنیا رو گشتی



من چه جوری
تورو خواستم تو چه جور ازم گذشتی

 



نویسنده » آیدا . ساعت 12:1 صبح روز سه شنبه 89 مرداد 19


 آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است ...

کوتاه ولی عمیق

 

وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما...

سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد...

اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید...

 افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند...

پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر...

کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم

کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید...

انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند...

همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد...

تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است...

دشوارترین قدم، همان قدم اول است...

عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید...

آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد...       

 وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید...

در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش...

امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست...

برای کسی که آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست...

امید، درمانی است که شفا نمی دهد، ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم...

بجای آنکه به تاریکی لعنت فرستید، یک شمع روشن کنید!

آنچه شما درباره خود فکرمی کنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است که دیگران درباره شما دارند...

 هرکس، آنچه را که دلش خواست بگوید، آنچه را که دلش نمی خواهد می شنود...

 اگر هرروز راهت را عوض کنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید...

صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، وآن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست...

وقتی شخصی گمان کرد که دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده کند !

کسانی که در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد...

کسی که در آفتاب زحمت کشیده، حق دارد در سایه استراحت کند !

بهتر است دوباره سئوال کنی، تا اینکه یکبار راه را اشتباه بروی !!!

آنقدر شکست خوردن را تجربه کنید تا راه شکست دادن را بیاموزید...

اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد که متعلق به گذشته هستید...

خودتان را به زحمت نیندازید که از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی کنید از خودتان بهتر شوید ...

خداوند به هر پرنده ای دانه ای میدهد، ولی آن را داخل لانه اش نمیاندازد !

درباره درخت، بر اساس میوه اش قضاوت کنید، نه بر اساس برگهایش !

انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمیزند که خیال میکند دیگران را فریب داده است !!!

کسی که دوبار از روی یک سنگ بلغزد، شایسته است که هر دو پایش بشکند !!!

هرکه با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد، به طریقت ایشان متهم گردد ...

کسی که به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است !

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت !!!

اینکه ما گمان میکنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است که برای خود عذری آورده باشیم .

 



نویسنده » آیدا . ساعت 11:10 صبح روز سه شنبه 87 تیر 11


عشق به شکل پروازپرنده ست

عشق خواب یه آهوی رمنده ست

من زائری تشنه زیر باران

عشق چشمه آبی،اماکشنده ست

من میمیرم از این آب مسموم

امااونکه مرده از عشق تاقیامت هرلحظه زنده ست

من میمیرم از این آب مسموم

مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز پرنده ست

توکه معنای عشقی به من معنا بده ای یار

دروغ این صدارابه گورقصه ها بسپار

صداکن اسمموازعمق شب ازلب به دیوار

برای زنده بودن دلیل آخرینم باش

منم من بدرفریاد،خاک خوب سرزمینم باش

طلوع صادق عصیان من بیداریم باش

عشق گذشتن ازمرزوجوده

مرگ آغازراه قصه بوده

من راهی شدم نگو که زوده

اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده

من راهی شدم نگو که زوده

اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده


امروزخیلی دلم گرفته حرفای دیشبش فکرمومشغول کرده دیشب خیلی اذیتش کردم خیلی ناراحت شد.ما کلی با هم حرف زدیم خیلی چیزا برای من واون روشن شدمن تصمیم خودمو گرفتم باید منتظر بمونم ببینم که خدا خودش چی می خوادمنم سعی خودموبرای بدست آوردنش میکنم کنارش میمونم تا وقتیکه خدا وخودش بخوان وسعی میکنم که دیگه راجع به اون باهاش حرف نزنم من بهش ایمان دارم ومیدونم که اونم میخوادوسعی خودشو می کنه من از دستش نمی دم ومی دونم که برای همیشه پیشم هست وخدا همه چیزو برای ما درست میکنه من ایمان وامید دارم که اینطور میشه.خیلی دوسش دارم خیلی خیلی ....


 اگه یه زمانی انفاقی که نباید بیفته افتادمن به احترام خودش وبه احترام عشقمون هیچی نمی گم چون من می خوام که اون خوشبخت باشه چه با من چه با هر کس دیگه ای (باوجود اینکه سخته امامن این کارو میکنم )

     دیشب کلی حرف زدیم ناراحت شدیم، خندیدیم، گریه کرد، سوختم، امیدوارشدم،وبهش ایمان اوردم وقول دادم به خودم وخودش که هیچ موقع تنهاش نزام حتی اگه تو این راه من......

    من حالادارم معنیه عشقو متوجه میشم نمی دونم چرااصلا چی شد که من اینطوری عاشقش شدم واینطوردوسش دارم من تازه معنیه عشق ودوست داشتنو متوجه میشم من که اصلا عشقو قبول نداشتم نمی دونم یه دفعه چی شد...همه چی تواین مدت کوتاه پیش اومدحالادیگه زندگیمو در با اون بودن میبینم احساس میکنم که اون نباشه منم نیستم نه اصلانمی خوام اینطور باشه اون باید کنار من بمونه،خدایا من  عاجزانه ازت کمک میخوام ومیخوام که منو تنها نزاری چون اصلا ظرفییتشو ندارم کمکم کن....!!!

    الان که من اینارو می نویسم ساعت 9:25 صبح روزه شنبه15دی86است ویه بغض بزرگ گلو فشار میده دوست دارم بشینم گریه کنم شاید آروم شدم اماحیف که نمیشه!

 حالادیگه توروداشتن خیاله

دل اسیرآرزوهای محاله

غبارپشت شیشه میگه رفتی

ولی هنوزدلم باورنداره

حالاراه تودوره

دله من چه صبوره

کاشکی بودی ومیدیدی زندگیم چه سوت وکوره

آسمون از غم دوریت حالاروزوشب می باره

دیگه توذهن خیابون من وتنهاجا می زاره

خاطره مثل یه پیچک می پیچده روتنه خستم

دیگه حرفی ندارم دل به خلوته توبستم

 




نویسنده » آیدا . ساعت 9:31 صبح روز شنبه 86 دی 15


<      1   2   3   4      >