......
"کاشکی"واژه درد آور این دوران است
"کاشکی"جامه مندرس امیدی است
که تن حسرت خود پوشاندیم
کاش می شد که کمی
لااقل
قدر وزن پر یک شاپرکی
مهربانتر بودیم!
......
"کاشکی"واژه درد آور این دوران است
"کاشکی"جامه مندرس امیدی است
که تن حسرت خود پوشاندیم
کاش می شد که کمی
لااقل
قدر وزن پر یک شاپرکی
مهربانتر بودیم!
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
کاش می شد که کمی آیینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن
صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران
کاش پیدا می شد
دست گرمی که تکانی بدهد
تا که بیدار شود خاطره آن پیمان
و کسی می آمد و به ما می فهماند
از خدا دور شدیم
ادامه دارد...
کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست
بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم
قبل از آنیکه کسی سر برسد
ما نگاهی به دل خسته خود می کردیم
شاید این قفل به دست خود ما باز شود
پیش از آنکه به پیمانه دل باده کنند
همگی
زنگ پیمانه دل می شستیم
کاش در باور هر روزه مان
جای تردید نمایان می شد
و سوال که چرا سنگ شدیم؟
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می فهمیدیم
قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم
کاش می دانستیم
راز این رود حیات
که به سر چشمه نمی گردد باز
کاش می شد مزه خوبی را
می چشاندیم به کام دلمان
کاش ما تجربه ای می کردیم
شستن اشک از چشم
بردن غم از دل
همدلی کردن را
ادامه دارد...
کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس ها همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیم روی آرامش اندیشه ما می رقصید
کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهیست رها می کردیم
و سکوت
جای خود را به هم آوایی ما می بخشید
و کمی مهربانتر بودیم
کاش می شد دشنام
جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهایی هم
یک بغل عاطفه گرم
به مهمانی دل می بردیم
ادامه دارد...